رویای غم *** Royaye gham

حرف هایی که گاه بر سر زبان می آید اما بیان نمی شود . می نویسم تا مرحمی بر خستگی هایم باشد

رویای غم *** Royaye gham

حرف هایی که گاه بر سر زبان می آید اما بیان نمی شود . می نویسم تا مرحمی بر خستگی هایم باشد

خواب تلخ

مرغ مهتاب می خواند
ابری در اتاقم میگرید
 گلهای چشم پشیمانی می شکفد
 درتابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد
 مغرب جان می کند
 می میرد
گیاه نارنجی خورشید
 در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریم درخواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهای چشم پشیمانی را پر پر می کنم

سهراب سپهری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد