من از روزگار سنگدل از بایدها
می ترسم از آغاز هر سرنوشت و از طلوع هر زیبایی ، من از روح
سرگردان زندگی،
از گریزان بودن یاران می ترسم،
از صدای پای رهگذران می ترسم ...
از آنچه هستیم و هست می ترسم ،
از جاده بی انتهایی که عاقبت مرا آواره خود خواهد ساخت می ترسم!
از لحظه ها و ساعتهایی که مرا نیز همانند خودشان بی عاطفه کرد .
می ترسم از خود فراموشی دلهای پاک...
مـی ترسم !...