رویای غم *** Royaye gham

حرف هایی که گاه بر سر زبان می آید اما بیان نمی شود . می نویسم تا مرحمی بر خستگی هایم باشد

رویای غم *** Royaye gham

حرف هایی که گاه بر سر زبان می آید اما بیان نمی شود . می نویسم تا مرحمی بر خستگی هایم باشد

عشق من

عشق یعنی خون دل یعنی جفا عشق یعنی درد و دل یعنی صفا عشق یعنی یک شهاب و یک سراب عشق یعنی یک سلام و یک جواب عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز عشق یعنی عالمی راز و نیاز .

بدون تو هرگز

حس خوبی است ! دیدن و بودن تمام آنهایی که دوستشان داری . آنان که از آغاز گرمای نفسهاشان تلخی هایت را زدود و بارها چیدن خوشه ی بشارت را با سر انگشتان مهربانشان نظاره کردی ...
چه نعمتی است اینجا قدم زدن و سر مستانه از درد خویشتن رهایی یافتن و اندکی آسوده گشتن . اینجا می شود غبار را زدود . خاک عکسهای کهنه را تکاند . انار های سرخ را دانه کرد و گلپر پاشید . پرده ی خاطرات را تکانی داد و از پیله ی تنهایی بیرون خزید . می شود نگاه کرد و به شمار انگشتان دست نفس کشید بی درد ، بی بغض ، بی شک ....
اینجا می شود خانه کرد . آذین بست و خوش پوشید . سیب سرخ آورد و کمی اشتیاق !
می شود گوش داد و صدای گام های مسافر را شنید .
در بگشا !
اینجا می شود میزبان شد عابران پر امید را ....

همین ...

سبز ترین باشید

رسم عاشقی

دل سوختن؟ رسم عاشقی این نیست که تک و تنها بسوزی و دیگر نمانی، ... کاش می دانستیم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهمیدیم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چیست و چقدر است، کاش بیراه نمی رفتیم و می ماندیم چون روز اول، عاشق، عاشق، ...

بازی با کلمات قشنگ است، بازیگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقیقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازیسازی را بی نیاز از دروغ و نیرنگ می سازد...

نمی دانم! بلد نیستم! من نمی دانم دل سوختن برای چیست؟ مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد این بازیگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادین این دنیای پوشالی...

آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برایم دیگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،

و می بوسم، می بویم، می جویم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسیم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزدیک سازد،