رویای غم *** Royaye gham

حرف هایی که گاه بر سر زبان می آید اما بیان نمی شود . می نویسم تا مرحمی بر خستگی هایم باشد

رویای غم *** Royaye gham

حرف هایی که گاه بر سر زبان می آید اما بیان نمی شود . می نویسم تا مرحمی بر خستگی هایم باشد

شایسته ی آغوش

یاری که مرا کرده فراموش، تویی تو با مدعیان گشته هم آغوش، تویی تو صد بار بنالم من و آن یار که یک بار برناله ی زارم نکند گوش، تویی تو ما زهره و خورشید به یک جای ندیدیم خورشید رخ و زهره بنا گوش، تویی تو در کوی غمت خوار منم، زار منم من در چشم دلم نیش تویی، نوش تویی تو ما رند خرابیم و میر خرابات ما اهل خطاییم و خطا پوش، تویی تو مدهوشی و مستی نه گناه دل زار است چون هوش ربای دل مدهوش، تویی تو خون می خوری و لب به شکایت نگشایی همدرد من ای غنچه خاموش، تویی تو صیدی که تو رال گشته گرفتار، منم من یاری که مرا کرده فراموش، تویی تو آغوش رهی بهر تو خالی چو هلال است باز آی که شایسته ی آغوش، تویی تو