حرف هایی که گاه بر سر زبان می آید اما بیان نمی شود . می نویسم تا مرحمی بر خستگی هایم باشد
درباره من
تو»، تنها دو حرف
«تو»، یک ضمیر معمولی
ـ که فقط با دو حرف سادهی خود
سرشاری این جهان را از آن من میکنی.
«تو»، تنها دو حرف
و من، چو خاک بهاری
به گرمای زندگیآفرین تو انس میگیرم.
«تو»، تنها دو حرف
ـ که با تکرارت اینک من
طعم خوشبختی را در دهان خود احساس میکنم.
جدایی را دهان میدوزم تا کلامی نگوید
و اطاعتِ فرمانِ رنج را پا سست میکنم.
«تو»، تنها دو حرف
و من، نازنین!
از خودِ خویشتن رها
به خیل نوابغی که خواهند آمد
و قهرمانانی که غبار گشتهاند
میپیوندم.
«تو» تنها دو حرف
و وقتی که ناگهان
رها میکنی مرا و دور میشوی،
چون خانهی متروکی تَرَک بر میدارم؛
دیوارهایم آوار میشود و بیصاحب؛
و اندوه، چون موریانهها،
در تیرها و ستونها و بامم آشیان میسازد.
«تو»، تنها دو حرف
«تو» یک ضمیر معمولی!
ادامه...
عشق ، پرنده ای نغمه خوان است ، در قفس تنگ ، هرگز نمی خواند. میمیرد.
پرنده گر عاشق شود *قفس تنگ را تحمل می کند*
زیراعشق به اسانی به دست نمی اید*
آفرین خوشم آمود همین طوری پیش برو موفق میشی سعی کن زود زود آپ کنی
منتظر آپ بدیتم هستم!!!
بای